پارت بیست و هشتم :


آصف سری تکان داد و وارد اتاق شد. پناه، به محض شنیدن صدایی از سمت چپش، سرش را به آن سمت چرخاند تا ببیند چه کسی پا به این دنیای مه‌آلود گذاشته است. همه‌چیز در مه غلیظ محو بود، حتی صورتش... اما چشمانش، چشمانش به‌سان دو سیاره‌ی درخشان در کهکشان می‌درخشیدند.
رنگ چشمانش مشخص نبود... سبز؟ آبی؟ خاکستری؟ این موضوع اصلاً برایش مهم نبود. همین که بعد از گذشت یک سال، بالاخره می‌توانست چیزی ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    0

    قلمت مانا عزیزم ♥️

    ۲۲ ساعت پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    فدات بشم که من عزیزم ❤️

    ۱۳ ساعت پیش
  • سرو

    2

    داستان که تا اینجا خوب بود امیدوارم جنجال ها ازاین به بعد شروع بشن

    ۲ روز پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    شروع میشن جنجال‌هایی پر از کشمکش بین پناه و آصف که مطمئنم لذت می‌برید

    ۲ روز پیش
  • سوگند

    2

    عالی بود 😍

    ۲ روز پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    عزیزی که

    ۲ روز پیش
  • آمنه

    2

    فکر نکنم عمه پناه چیزی راجب عمل بدونه امیدوارم حتی پسر عمش هم نگند اخه زمع پول زیاد هست وممکنه با حرف مادرش وبعد از دست دادن محترم بخواهد با امضا از پناه تمام اموال رو بگیره چون می توانست پیش دکتری که مادرش بهش پول داده برگرده تا زود چشمان پناه برگردن در واقع به هیچ *** نباید اعتماد کرد پارت عالی

    ۲ روز پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    دقیقا اعتماد بیجا ضربه میزنه و متاسفانه این اتفاق برای پناه یه روند عادیه

    ۲ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.